خلاصه داستان: آلانور، یک تاجر مدرن و قوی، و ضیا، تاجر اهل آنتاکیا که به سنت ها بسیار پایبنده، در گذشته عاشق هم بودند. به خاطر خانواده هایشان در مقابل این عشق، ناخواسته از هم جدا شدند و زندگی دیگری را آغاز کردند. محمد، نورچشمی مادرش سحر. او پسر بزرگ ضیا هست که قصد دارد در آینده از کار خود دست بکشد. آسلی عاشق رقص، پر از شور زندگی، دختر کوچک ۱۹ ساله آلانور که سال آخر دبیرستان فرانسوی را می گذراند و هر قدم برای آینده خودش را به دقت برنامه ریزی می کند. سالها بعد...