خلاصه داستان: سون وو هیول یک خون آشام نیمه انسانی است. او خیلی دوست دارد به یک انسان کامل تبدیل شود، اما تنها فرصت اینکار که هر صدسال پیش میاید را از دست می دهد. او با جون این هه که یک مهمون خونه رو اداره میکنه آشنا میشه…
خلاصه داستان: یلول به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته ، و در دوران دبیرستان پدرش اورا در خانه ی مادر بزرگش تو مارماریس ترک کرده است ، رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو بسازد ، او به وسیله ی آشنایی با اقا معلم (علی ) زندگی اش را از نو میسازد ….