خلاصه داستان: عازم قنبر که قبلا پلیس بوده، همراه با دوست صمیمیش پِله برای دنبال کردن پرونده کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند، گروهی تشکیل میدهند. زندگی خصوصی عازم هم بشدت بهم ریخته است و بعد از حادثه تلخی که تجربه کرده است، مادرش که در ترابزون زندگی میکند میخواهد ملیکه، دوست دوران کودکیش را به همسری اون بگیرد…