خلاصه داستان: فاطمه (فخری خوروش) و پوران (پوران)، دو زن بیوه، در باغ وحش با هم آشنا می شوند و پوران از فاطمه می خواهد که در خانة او و در کنار هم زندگی کنند. پوران در مؤسسه ای ماشین نویس است و در خانه با دستگاه بافندگی می کند. احمد (ایرج قادری) به او علاقه دارد و با دریافت بورسیه ای از طرف شرکت به خارج می رود، و پوران خوانندة رادیو می شود. سال ها می گذرد و دختران فاطمه و پوران بزرگ می شوند. کبری (سپیده)، که نام سوزی را بر خود گذاشته، از این که مادرش کلفت است ناراضی است و لی لی (آتش) از این که مادرش وقت خود را در رادیو می گذراند دل تنگ است. سوزی دوستی به نام فرهاد دارد؛ اما فرهاد او را به این بهانه که مادرش کلفت است از خود می راند. احمد از سفر باز می گردد و از پوران خواستگاری می کند، در حالی که لی لی هم به او علاقه مند است. پوران برای خاطر دخترش به احمد پاسخ منفی می دهد؛ اما لی لی نمی پذیرد. فاطمه بیمار می شود، و احمد به فرهاد به جهت برخوردش نسبت به کبری اعتراض می کند و او را مجاب می کند که با کبری ازدواج کند. احمد کبری را به بالین مادرش می رساند؛ اما فاطمه قبل از رسیدن دخترش جان می دهد.