خلاصه داستان: بهار بیست سال پیش از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد و به جای پزشک، خانه داری را انتخاب کرد. بهار با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. خانواده یاووز اوغلو که از بیرون بسیار خوشحال به نظر می رسند، از بیماری بهار متزلزل شده اند. اورن پزشک بهار مصمم است که او را نجات دهد و می گوید تنها نجات او پیوند کبد است. تیمور تنها کسی در خانواده است که جگرش سازگار است! برای خانواده یاووز اوغلو که با آستانه ای عالی امتحان شدند، از این به بعد هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود!