خلاصه داستان: میتو یک مرد زیبا است. اینقدر زیبا که تمام زن های رستورانی که در آن کار میکند روزانه برای او صف میکشند. وقتی که صاحب رستوران از او خسته میشود، میتو را اخراج میکند و او را بی کار میکند و میتو دیگر جایی را ندارد که خانۀ خود حساب کند. میتو در ادامه به یک کافه میرود و با یک شیشۀ شکسته دستش را میبرد. یک مرد به اسم روکا سائوتومه میتو را میبرد که به زخمش رسیدگی کند، ولی به جایش خون میتو را لیس میزند.