خلاصه داستان: عدنان پس ازفوت همسرش تمام توجه خود را معطوف به دخترش نهال و پسرش مراد نمود. وی که در یکی از مجلل ترین قصرهای استانبول در جوار تنگه بسفر به همراه پسر یکی از اقوامش بنام مهناد و پرستار بچه هایش زندگی میکند با سمر که دختر یکی از زوج هائی بود که با هم معاشرت داشتند آشنا و عاشق او میشود. سمر در حالی که بدنبال آرامش، امنیت و خوشبختی در قصر مجلل عدنان میگردد دچار هوا و حوس میشود . سمر و مهند دیوانه وار عاشق یکدیگر میشوند و این عشق پنهانی آرام آرام زندگی همه در آن قصر را تحت الشعاع قرار میدهد و…