خلاصه داستان: آسلی و کرم که هر دو خیلی بلند پرواز و پر مدعا بودند، بخاطر احساساتی که نسبت بهمدیگه داشتند وارد رابطه شدند اما هیچکدومشون اعتقادی به ازدواج نداشتند. اما زمانی که متوجه شدند در مورد این مسئله همفکر هستند قضیه حالت لجبازی به خود گرفت. در حالی که آسلی سعی میکرد کرم را به ازدواج متقاعد کند، کرم هم سعی میکرد او را از این فکر دور کند …