خلاصه داستان: آی میه که روی صندلی بقلی کائده کومورا میشینه، همیشه توجه کائده رو بخودش جلب میکنه. کائده که جذب رفتار ناز آی شده، فقط از خدا میخواد که آی یکبار با اون چشمای زیبایی که زیر عینکش قرار داره بهش نگاه کنه. اما چند روز پس از آشنا شدن با آی، کائده متوجه یه تغییر در اون میشه. آی چشماش رو تنگ کرده و عینکش هم همراهش نیست. با اینحال، آی هنوزم براش نازه! آی استعداد خاصی در فراموش کردن عینکش داره. و با توجه به ضعیفی چشمانش، سخته که بدون عینک مدرسه رو بگذرونه. اما خوشبختانه، کائده از خداشه که به آی کمک کنه. بتدریج با شروع متکی شدن آی به کائده، احساسات کائده برای آی هم بیشتر میشه، با وجود نزدیک بینیش، کائده به شخصی تبدیل میشه که آی همیشه دوست داره که اون رو ببینه…