خلاصه داستان: در بحبوحه جنگهاى داخلى امریكا مایك مكوم را، به رغم شجاعتهایش ، از ارتش شمالى ها بیرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد. تا این كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام استنلى مور در معدن نقره ى او شریك مى شود...