خلاصه داستان: عارف و زکریا دو رقیب کبابی محلی هستند که در یک کوچه فعالیت میکنند؛ اما زندگی آنها با ورود دو جوان ایتالیایی به نامهای زولا و چاوی به محله بهم ریخته میشود.
چاوی با یک عکس قدیمی به محله میآید و در جستجوی پدرش است. عارف و زکریا مضطرب میشوند به خاطر این پسر که پس از سالها دوباره ظاهر شده است. به خاطر این شرایط، این دو رقیب همیشگی مجبور به همکاری با یکدیگر میشوند.
در طول این اتفاقات، زولا عاشق آزرا میشود، در حالیکه آزرا یک عشق پنهانی با پسر عارف، احمد دارد. در محله کوچکی که همه این اتفاقات در آن رخ میدهند، رقابتها، عشقها، رازها و رمزهای فراوانی وجود دارد.